کد مطلب:313528 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:192

شفای حاج حسن ترابیان از قم
4. قریب سه سال قبل، در تاریخ 1370 شمسی، قریب 2 ساعت بود كه هیئت مذكور در روز تاسوعا مشغول عزاداری بودند. من كه با پای برهنه دوان دوان از مجلس بیت مرحوم آیت الله العظمی گلپایگانی «ره» می آمدم تا به مجلس مذكور رسیده و تشریف حضور یابم، یكی از اهالی به نام آقای حاج حسین ترابیان را، كه هم اكنون نانوایی محل سفیداب را دارد، دیدم كه به سرعت خود را به من رسانده و گفت: یثربی، من التماس دعا دارم، پس فردا قرار است عمل جراحی مهمی روی من انجام شود. عرض كردم: چشم، و با عجله به طرف منبر رفتم. ناگهان متوجه شدم، با التهاب خاصی، از عقب سر دوید و مرا در بغل گرفت و فریاد زد: باید شفای مرا بگیری، فرزندان من یتیم می شوند!

حالت ایشان، من و اطرافیان را منقلب كرد. من هم در منبر خواسته ی او را مطرح و دعا كردم.

روز دوازدهم محرم، موعد عمل جراحی بود. به مناسبت برگزاری مجلس ترحیم یكی از اقوام، دم درب مسجد ایستاده بودم، كه مشاهده كردم حاج حسن ترابیان روبروی من كنار دیوار ایستاده است و آرام آرام اشك می ریزد! با صدای بلند گفتم: مگر مرد هم در برابر درد و عارضه این قدر بی تابی می كند؟! ناگهان عقده ی دلش باز شد و فریاد زد: نه! نه! از درد نیست، گریه ی شوق و توسل است، من خوب شده و شفا گرفتم!

سپس مرا بغل كرد، و در حالیكه می بوسید، گفت: فلانی، روز تاسوعا به خانه رفتم و بعد از ظهر خوابیدم. در عالم رؤیا دیدم یك آقای بزرگوار وارد منزل ما شدند - شما هم با حال احترام همراه او بودید - و نزدیك اطاق من آمدند. به آن آقا گفتند: آن مریض، ایشان است (و اشاره به من كردند) فرمودند: بسیار خوب، برخیز! از شدت خوشحالی برخاستم و مشاهده كردم اثری از درد تورم و غیره نیست. به جراح مخصوص مراجعه كردم، گفت: نه، الحمدلله شفا گرفته ای!



[ صفحه 338]